دربارهی رمان «جنگ و صلح»
معرفی کتاب
یک پردهی عظیم و عریض از یک دورهی تاریخی کشور روسیه. رمان «جنگ و صلح» اثری کلاسیک است که براساس یک خط داستانی مشخص پیش میرود. داستان در دورهی جنگ بین روسیهی تزاری و فرانسه، به رهبری ناپلئون بناپارت، میگذرد و رویدادهایی چون حمله ناپلئون به روسیه، عقبنشینی ارتش روسیه، آتشسوزی مسکو و سرانجام شکست لشکر ناپلئون روایت میشوند. رمان «جنگ و صلح» را از بزرگترین آثار ادبیات روس و از مهمترین رمانهای ادبیات جهان شمردهاند. رمانی که در آن ۵۸۰ شخصیت روی صحنه میآیند و هر یک ایفاگر نقشی در این رمان عظیم هستند. رمانی که حوادثش در سالهای ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ میگذرد. تولستوی در این کتاب همپای رویدادهای تاریخی به نوشتن داستان زندگی خصوصی خانوادههای اشراف مسکو و پترزبورگ میپردازد و از روستائیان، موژیکها و همه مردمان عادی نیز سخن میگوید. «جنگ و صلح» نه تنها زندگی روسیه را در یک دوره خاص به تصویر میکشد بلکه تصویر کاملی از زندگی بشری به دست میدهد.
«جنگ و صلح» اولینبار در کجا منتشر شد؟
این کتاب اولینبار به صورت پاورقی در روزنامۀ «پیامآور روس» طی سالهای ۱۸۶۵ و ۱۸۶۷ منتشر شد. اما انتشار کامل آن بهعنوان یک کتاب، در سال ۱۸۶۹ اتفاق افتاد. این نسخه در چهار جلد شامل ۱۵بخش و یک موخره، از بین هفت نگارشی انتخاب شد که همسر تولستوی طی چهار سال از نوشتههای او استخراج کرده بود.
تولستوی در «جنگ و صلح» چه میخواهد بگوید؟
رمان «جنگ و صلح» تولستوی سالهاست که بخش جداییناپذیر ادبیات روسیه محسوب میشود. این اثر نه تنها یک رمان حماسی، بلکه دایرهالمعارفی از زندگی مردم روسیه در قرن نوزدهم است. قصهی این رمان، در طول چند دهه امتداد دارد و تاریخ روسیه را از پایان قرن هجدهم تا ابتدای دههی 1800 توصیف میکند.
«جنگ و صلح» یکی از طولانیترین رمانهای تاریخ ادبیات است که همچنان جزو پرفروشترین رمانهای جهان به شمار میرود. این رمان بر دو موضوع اصلی تمرکز دارد؛ یکی جنگهای روسیه و فرانسه در سالهای ۱۸۰۵ و ۱۸۱۲ که تولستوی آن را با جزئیات واضح و بسیار دقیق از نقطهنظر تاریخی توصیف میکند و دیگری جامعهی والای روسیه در آن زمان. تولستوی همچنین زندگی روستایی روسیه و روابط متقابل بین ثروتمندان و رعیتها را بازنمایی میکند.
از طرفی تولستوی در «جنگ و صلح» ایدههای فلسفی و علمی منحصری را مطرح میکند. سؤال اصلی بدون شک این است که چه چیزی باعث وقایع تاریخی میشود؟ او مدعی است که آنچه واقعاً تاریخ را تغییر میدهد، ملغمهای از اعمال انسان است که از هزاران، بلکه میلیونها تصمیم کوچک، آرزوها و جاهطلبیهای مردم ساخته شده است.
علاوه بر این، «جنگ و صلح» نه دربارهی جنگ است و نه دربارهی صلح، بلکه قبل از هر چیزی دربارهی مردم است. شاید به همین دلیل است که ارتباطش را همچنان با خواننده مدرن حفظ کرده است. ایوان تورگنیف رماننویس روسی زمانی از این رمان انتقاد کرد که شخصیتها همه افراد متوسط هستند. این به یک معنا درست است چراکه شخصیتهایی که تولستوی به تصویر میکشد، برخلاف داستاننویسان روسی دیگر مانند داستایوفسکی، کاملاً معمولی هستند. ادبیات روسی تمایل بسیار روشنی به شخصیتهای منحصربهفرد دارد که جامعه را به چالش میکشند و دوراهیهای وجودی دیوانهوار دارند. به نظر میرسد «جنگ و صلح» این قالب را از این نظر برای قهرمانانش میشکند و این جنبه از معمولی بودن در واقع یکی از بزرگترین نقاط قوت رمان است. بیشتر ما نسبت به شخصیتهای ادبی استاندارد روسی معمولیتر و پایدارتر هستیم اما در مواجهه با شخصیتهای «جنگ و صلح» خواننده فاصلهای احساس نمیکند.
شخصیتپردازی رمان «جنگ و صلح»
از آنجاییکه رمان بسیار طولانی است، تولستوی این امکان را پیدا کرده که شخصیتها را به شکل بینظیری پرورش دهد. ما بهعنوان خواننده، کتاب را در طیف گستردهای از تصاویر و موقعیتها تجربه میکنیم و قهرمانان را در رویدادهای اجتماعی، سنگرهای جنگ میهنی، در شادی و غم، جدایی، رنج و عشق میبینیم. در طول رمان بارها پیش میآید که شخصیتی محبوب جایگاهش را برای خواننده از دست میدهد و دوباره بهدست میآورد. به یک معنا، خواندن «جنگ و صلح» به خواننده این امکان را میدهد که از طریق مشاهده مداوم با شخصیتها رشد کند.
آیا وقایع رمان «جنگ و صلح» واقعیت دارند؟
این سؤال بسیاری از خوانندههاست و بحثهای بسیاری برانگیخته. باید گفت تولستوی در روایت خود از حملهی ناپلئون به روسیه به واقعیت پایبند بوده اما در جزییات نبرد و برای خلق درام در شخصیتهای واقعی تغییراتی داده است.
چرا «جنگ و صلح» نوبل نگرفت؟
لئو تولستوی بزرگترین نمایندهی ادبیات واقعگرایانه و یکی برجستهترین شخصیتهای ادبی بود که موفق به دریافت جایزهی نوبل نشد. به نظر میرسد «جنگ و صلح» که تا ابد در تاریخ ادبیات جهان ماندگار میماند، برای اعضای آکادمی سوئدی کافی نبوده است. تولستوی در سالهای ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ نامزد نوبل ادبیات شد، اما گفته میشود بهدلیل عقاید مذهبی و تفکرات افراطی که با بالا رفتن سنش شدیدتر میشد، از دریافت این جایزه بازماند. یکی دیگر از گمانهزنیهایی دربارهی علت قربانی شدن بزرگترین رماننویس تاریخ روسیه مطرح میشود، انزجار تاریخی سوئدیها نسبت به روسهاست.
و نکتهی آخر اینکه
میدانستید تولستوی، «جنگ و صلح» را هفت مرتبه بازنویسی کرد و آن را تا دقیقه آخر پیش از چاپ بازخوانی میکرد؟
یک جرعه از کتاب
خلاصه کتاب
کنت بالکونسکی بزرگ، پسرش آندره و دخترش ماریا.
کنت رستوف، همسرش، پسرش نیکلای، دخترش ناتاشا
کنت بزوخف و پسرش پییر
واسیلی کوراگین، پسرش آناتول و دخترش هلن
آنا میخاییلونا و پسرش بوریس.
داستان از یک مهمانی اشرافی در پترزبورگ آغاز میشود که اکثر شخصیتهای داستان در آن حضور دارند؛ همهجا صحبت از حملهی ناپلئون به کشورهای اروپایی است و اینکه ارتش روسیه برای حمایت از اروپا (در برابر فرانسه) به ارتش اتریش ملحق شده است. پییر جوانی ساده و صریحاللهجهای است که به امر پدرش، کنت بزوخف ثروتمند (که در بستر مرگ است) برای یافتن کار به پترزبورگ آمده است و مدتی است که در منزل واسیلی کوراگین اقامت دارد و با پسر عیاش او، آناتول وقت میگذراند. پییر همچنین دوست صمیمی شاهزاده آندره است؛ با اینکه ناپلئون با کشور آنها در حال جنگ است هر دوی آنها معتقدند که ناپلئون انسان بزرگی است و در دل او را تحسین میکنند. شاهزاده آندره در حالی که همسرش (لیزا) باردار است قرار است به جبهه نبرد اعزام شود؛ پس به همراه همسرش به نزد پدر و خواهرش ماریا میرود و همسرش را به آنها میسپرد، بالکونسکی بزرگ که به سختگیری شهرت دارد، در نامهای به فرماندهی ارتش، سفارش میکند مأموریتهای جدی را به پسرش بدهند و به پسرش سفارش میکند که در جنگ او را سرشکسته نکند.
از سویی دیگر و پس از ماجراهای بسیار، کنت بزوخف میمیرد و تمام ثروتش را برای پسر نامشروعش پییر به ارث میگذارد و واسیلی کوراگین با مکر و حیله، کاری میکند پییر با دخترش هلن ازدواج کند و برای پسرش آناتول، شاهزاده ماریا (دختر تقریباً زشت، ولی پرهیزکارِ بالکونسکی بزرگ و ثروتمند) را خواستگاری میکند، درخواستی که توسط بالکونسکی بزرگ و دخترش ماریا رد میشود. در جبهه نبرد، نیکلای، بوریس و آندره هر کدام در قسمتی از ارتش روسیه مشغول هستند؛ نیکلای دلش میخواهد فقط در جنگ باشد و بجنگد اما بوریس برخلاف او معتقد است که باید ترقی کند و دنبال این است که آجودان یکی از فرماندهان شود تا از جنگ دور باشد و پیشرفت کند. در ادامه شورای جنگ تصمیم میگیرند به قوای ناپلئون حمله کنند؛ در میدان نبرد، آندره گُردانش را به جلو هدایت میکند و به دل توپهای فرانسویها میزند، اما در همین حین چماق سنگینی بر سرش میخورد و بیهوش به زمین میافتد. بعد از اتمام نبرد، ناپلئون و ملازمینش که درحال بازدید از میدان نبرد هستند، پیکر شاهزاده آندره را میبینند و اول گمان میکنند که او مرده است؛ اما بعد متوجه میشوند که او زخمی است و دستور انتقالش به بیمارستان را میدهند؛ بدین ترتیب آندره اسیر میشود. در همین حال دیری نمیپاید که هلن به همسر خود (پییر) خیانت میکند و پییر با رقیب خود دوئل کرده و در مبارزه پیروز میشود، اما پییر مقصر اصلی این اتفاق را همسرش میداند، بنابراین نسبت به او دلسرد شده، نیمی از اموالش را به او بخشیده و او را ترک میکند.
چند ماه بعد، درست در روزی که آندره از اسارت آزاد شده و به خانه برمیگردد، همسر او لیزا وضع حمل میکند و پسری به نام نیکلای به دنیا میآورد و خود در همان وقت میمیرد. پییر در مسیر برگشت به طور تصادفی با پیرمردی برخورد میکند که ظاهری معنوی دارد و پییر را به فراماسونری دعوت می کند تا روی سعادت و خوشبختی را ببیند؛ پییر مجذوب صحبتهای او شده و عضو این فرقه میشود. در این میان آتش جنگ داغتر میشود و ناپلئون به مرزهای روسیه میرسد، به همین دلیل بالکونسکی بزرگ در چند استان مسئول بسیج قوای ذخیره میشود؛ همچنین ماریا پسر آندره را زیر بال و پر خود میگیرد و مشغول تربیت کردن او میشود و خود آندره نیز ملکی در زمینهای پدریاش بنا کرده و بیشتر وقتش را آنجا میگذراند. همچنین پییر نیز تحت تاثیر تعالیم فرقهی جدیدی که به آن گرویده است، سعی میکند در املاکش اقداماتی اصلاحی را به نفع رعیتها شروع کند؛ کاری که با وجود پیشکارش خوب پیش نمیرود. پییر در راه بازگشت از املاکش سری به آندره میزند و افکار، رویاها و برنامههایش را با آندره در میان میگذارد. اما آندره با عقاید او چندان موافق نیست. یکبار آندره برای کار اداری به خانه کنت رستوف میرود و با دیدن ناتاشا به او علاقمند میشود، از سوی دیگر پدر آندره چندان با این ازدواج موافق نیست و در برابر اصرار آندره به او میگوید که یک سال برای معالجه به خارج برود و اگر بعد از یک سال باز هم خواست با ناتاشا ازدواج کند از نظر او مانعی ندارد؛ آندره این مسئله را با ناتاشا در میان میگذارد و میگوید در مدت این یک سال، ناتاشا اگر بخواهد میتواند با فرد دیگری ازدواج کند.
مدتی بعد استاد فراماسونری پییر میمیرد و ادامهی زندگی برای پییر به لحاظ روحی سخت میشود. در این میان ناتاشا که همراه خانواده در یک اپرا شرکت کرده است، آناتول (پسر واسیلی) را میبیند و آناتول به او اظهار عشق میکند؛ ناتاشا او را میپسندد و در حالت بحران روحی دوری از نامزدش (آندره) به روابطش با او ادامه میدهد. آناتول یک نقشه فرار طراحی میکند و سعی میکند همراه ناتاشا از شهر فرار کند، اما در شب فرار، نقشه خراب شده و آناتول متواری میشود. این خبر پخش میشود و ناتاشا سرخورده و افسرده میشود؛ چند ماه بعد که آندره از سفر یک سالهاش باز میگردد، ماجرای خبر رسوایی آناتول و نامزدش ناتاشا را میشنود. آندره تصمیم میگیرد دیگر با ناتاشا ازدواج نکند اما کینهی آناتول را به دل میگیرد و سعی در انتقام گرفتن از او را دارد.
با شروع مجدد جنگ، آندره دوباره به جبهههای نبرد با ناپلئون میرود. قوای متحد ناپلئون با گذشتن او از مرز روسیه، به طور مستقیم با این کشور وارد جنگ میشوند؛ روسها نیز به دلیل قدرت ارتش ناپلئون تصمیم میگیرند دائم در خاک خود عقبنشینی کنند تا اینکه ناپلئون به نزدیکی مسکو میرسد. در زمانی که ارتش ناپلئون به نزدیکی املاک بالکونسکی بزرگ (در نزدیکی مسکو) آنها میرسد، بالکونسکی بزرگ میمیرد و ماریا تنها میشود. نیکلای رستوف که به طور اتفاقی برای ماموریت به آن منطقه آمده است به ماریا برای اسبابکشی و دور شدن از مسکو کمک میکند و همانجا احساس میکند که به ماریا علاقمند شده است.
در همین حال ارتش روسیه با شکستها و عقبنشینی بیشتر، مسکو را بیدفاع رها کرده و به همه اطلاع میدهد تا مسکو را ترک کنند؛ همهی اهالی مسکو از جمله خانواده رستوف از مسکو اسبابکشی میکنند. پییر اما در شهر میماند و به خیال خود در پی آن است که ناپلئون را ترور کند، اما دیری نمیپاید که توسط فرانسویها در مسکو دستگیر و اسیر میشود. هنگامی که ناپلئون به مسکو میرسد، هیچ یک از نجبای مسکو نیستند که برای دیدار او بیایند. در یکی از نبردها آندره به شدت زخمی میشود و هنگامی که در بیمارستان به هوش میآید به طور اتفاقی میفهمد هم تختیاش آناتول است که زخمی شده و یکی از پاهایش را از دست داده است؛ برای همین آندره نیز از گناه او گذشته و انتقام را فراموش میکند. هنگامی که خانوادهی رستوف در حال ترک مسکو هستند تصادفاً در راه با مجروحانی همراه میشوند که یکی از آنها آندره است. ناتاشا وقتی این موضوع را میفهمد شب و روز به پرستاری از او میپردازد، آندره که گاه و بیگاه به هوش میآید، ناتاشا را میبیند و او را میبخشد، اما حالش روز به روز بدتر شده و درنهایت میمیرد. با شروع زمستان، ناپلئون مسکو را تخلیه میکند و در نامهای به فرمانده ارتش روسیه تقاضای صلح میکند، اما فرمانده ارتش روسیه آن را رد میکند؛ با شروع یخبندان در روسیه، ارتش فرانسه هر روز بیشتر تحلیل رفته و از یخبندان و کمبود آذوقه رفته رفته متلاشی میشود. فرانسویها اینک میگریزند و ارتش روسیه آنها را تعقیب میکند، در یکی از این تعقیب و گریزها پییر به همراه اسیران دیگر از دست فرانسویها آزاد میشود؛ پییر بعد از آزادی به مدت سه ماه بیمار میشود و بعد مدتها به مسکو بازمیگردد، سرانجام او به ناتاشا ابراز علاقه کرده و با وی ازدواج میکند. از هنگام مرگ آندره، بین ماریا و ناتاشا دوستی عمیقی به وجود میآید؛ همین دوستی بعدها باعث میشود که نیکلای هم با ماریا ازدواج کند و خانواده رستوف در املاک بالکونسکی ساکن شوند.