دربارهی رمان «دکتر ژیواگو»
معرفی کتاب
مشهورترین اثر بوریس پاسترناک است که در سالهای طوفانی جنگ سرد به غرب راه یافت. کتابی که در سال ۱۹۵۸ جایزهی نوبل ادبیات را نصیبش کرد. ناشران روسی در چاپ «دکتر ژیواگو» که تحریر آن در سال ۱۹۵۵ دو سال بعد از مرگ استالین به پایان رسید امتناع کردند. این کتاب در ۱۹۵۷ در ایتالیا و سال بعد با استقبال گستردهای در انگلستان و امریکا به چاپ رسید و دولت شوروی متعاقباً آن را مردود اعلام کرد.
«دکتر ژیواگو» دربارهی چیست؟
قهرمان رمان دکتر ژیواگو پزشک شاعری است به نام دکتر ژیواگو که پس از اینکه فجایع و مصیبتهای انسانی ناشی از انقلاب ۱۹۱۷ شوروی را مشاهده کرد، ایمان خود را به این انقلاب از دست داد و در جنگ داخلی سه ساله میان ارتش سرخ و مخالفان انقلاب بیطرفی اختیار کرد. پاسترناک گفته مقصودش از نوشتن «دکتر ژیواگو» ساختن پردهای بوده که فصلهایی از تاریخ روسیه و نقش نسل خود در آن دوران را بر آن بنگارد. همانطورکه هر وقت خانوادهی ماندلشتایم را میدید به آنها میگفت که در کار نوشتن کتابی منثور است که دربارهی همهی آنهاست.
«دکتر ژیواگو» چطور نوشته شد؟
پاسترناک خودش دربارهی چطور نوشتن این رمان گفته است: «خیلی راحت مینوشتم. اوضاع و احوال بسیار سخت و به گونهای باورنکردنی هراسآور بود. تنها کاری که میبایست میکردم این بود که با تمامی جان خودم تن به اصرار و ابرام زمانه میدادم و هرچه را که میگفت به گوش جان میشنیدم. زمانه اساسیترین عنصر رمان را به من هدیه کرد، همان عنصری که اگر پای آزادی انتخاب در میان باشد بزرگترین مشکل را پدید میآورد، یعنی تعیین حد و مرز درونمایهی آن.» پاسترناک پس از ده سال کار شبانهروزی بر روی رمان، سرانجام آن را به پایان رسانید. ابتدا عنوان رمانش را «دفتر خاطرات ژیوولت» گذاشته بود و بعداً ژیوولت را به ژیواگو تغییر داد. در سال ۱۹۳۷ پاسترناک میگفت هنوز دربارهی عنوان کتاب تصمیمی نگرفته، اما خود کتاب را رمانی با سه فصل توصیف میکرد که فصل اول آن به زندگی قهرمان داستان مربوط میشد. پاسترناک در نامهای به پدرش مینویسد: «دارم با شتاب خودم را به نویسندهای از نوع دیکنز تبدیل میکنم، و بعدها اگر قدرتش را داشته باشم به شاعری از نوع پوشکین. فکر نکنید که میخواهم خودم را با آنها مقایسه کنم! از آنها نام بردم تا تصوری از تحول درونی من داشته باشید.» در نامهای دیگر به پدرومادرش، او همچنان دربارهی رمان خود بحث میکند و دربارهی سبک تازهاش میگوید که سبکی نزدیک به سبک چخوف و تالستوی دارد.
ریشههای «دکتر ژیواگو» در نوشتههای پاسترناک
شباهتهایی که میان موضوع، ساختار و درونمایهی رمان «دکتر ژیواگو» و قطعات منثور منتشرشده و منتشرنشدهی پاسترناک در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۳۰ به چشم میخورد گواهی بر آن است که تکوین این رمان چهل سال به درازا کشیده است. بعید نیست که یکی از انگیزههای پاسترناک در پیگیری طرح دیرین نوشتن رمان پیشنهادی بوده باشد که یکی از ستایشگرانش در سال ۱۹۳۲ با او در میان نهاد: «رمانی دربارهی ما تألیف کن و آن را با واقعیت سترگ ما شوروحال بخش.»
پاسترناک در «دکتر ژیواگو» چه میخواهد بگوید؟
«دکتر ژیواگو» را میتوان در یک کلام تاریخ معنوی انقلاب روسیه دانست که به صورت سرگذشت قهرمانی خیالی بهنام یوری ژیواگو نوشته شده. پاسترناک مدعی بود که ژیواگو قرار بوده انسانی باشد در حد وسط میان خودش با دیگر روشنفکران روس. کسیکه دکتر، شاعر و شهروندی همدل با آغاز انقلاب اکتبر است. مردی خانوادهدوست که میکوشد از مصائب سالهای اول حکومت شوروی جان سالم به در برد. عضو اجباری ارتش چریکی سرخ در طول جنگ داخلی میشود و مردی است که از بیم تهدید سیاسی ناچار است از زنی که دوست میدارد جدا شود اما در همین حال در اشعار خود خلاقیت را زنده و شاداب نگاه میدارد.
درام عاطفی رمان بر عشق گریزناپذیر ژیواگو به لارا استوار است که زنی از طبقهی اجتماعی فروتر از ژیواگو است. این زن و مرد هر دو استعارهای هستند که پاسترناک در ذهن داشت. زن، انسان دردمند روسیه است که نیازمند عدالت اجتماعی است. ژیواگو، فردی است سرگردان. کسی که از مسکو به اورال میرود و باز به مسکو و سپس به سیبری میرود. در مقام شهروند و پزشک و مرد خانواده تجربیات گوناگونی میکند، سختیهای بسیاری را از سر میگذراند و در مقابلشان تاب میآورد. همه و همه تصویری است از آنچه بر روسیه در طول نیمقرن پرآشوب گذشته است.پاسترناک با بیان تجربیات و واکنشهای ژیواگو به ارزیابی انقلاب و پیامدهای معنوی آن دست میزند و از ارزشهای پایدار انسانی مثل اصالت و هویت فرد، انسانیت و هنر دفاع میکند.
دردسرهای پاسترناک برای انتشار «دکتر ژیواگو»
با پایان نگارش رمان در سال ۱۹۵۶، مشکلات پاسترناک برای انتشار رمانش شروع شد. اولبار روزنامهی «نوویمیر» انتشار آن را بهصورت پاورقی رد کرد. انتقاد اصلی نشریه این بود که کتاب پاسترناک انقلاب اکتبر را طوری وصف میکند که گویی جز رنج، آزردگی و نابودی روشنفکران روسی چیزی به بار نیاورده است. مقامات شوروی، به هیچوجه با انتشار کتاب موافق نبودند، نه در شوروی، نه در هیچجای دیگر. در همین حال و هوا بود که دانجلو، کارمند ایتالیایی رادیو مسکو، که به نحوی به پایان نگارش «دکتر ژیواگو» پی برده بود، به دیدار پاسترناک رفت و او را ترغیب کرد تا شاهکارش را در ایتالیا، به چاپ رسانَد. پاسترناک که اینک میدانست رمانش در شوروی قابل انتشار نیست تسلیم پیشنهاد دانجلو شد. چندی بعد پاسترناک با یک بغل دستنوشته، تقریباً هشتصد صفحه، از ویلایش بیرون آمد و آن را به دست مرد ایتالیایی سپرد و گفت «این دکتر ژیواگو است.» رمان در سال ۱۹۵۷ در ایتالیا منتشر شد و یک سال بعد هم به انگلیسی چاپ شد و این آغاز یک بحران سیاسی میان شوروی و غرب در میانهی جنگ سرد بود که با اعطای جایزهی نوبل به پاسترناک به آتشش دمیده شد.
واکنشها به «دکتر ژیواگو» چگونه بود؟
جامعهی ادبی مسکو، واکنشها گوناگونی در برابر رمان «دکتر ژیواگو» نشان داد، بعضی در تمجید و ستایش آن به وجد آمده بودند و بعضی از «بیمهارتی» و «نازیبایی» در ترکیب آن متحیر بودند. حکومت وقت هم جلوی انتشار آن را گرفت. وقتی در سال ۱۹۵۸ پاسترناک جایزهی نوبل ادبیات را گرفت، حکومت خشمگینتر هم شد. حکومت اتحاد شوروی او را مجبور کرد تا این جایزه را رد کند. هر چند رسانههای حکومتی در اتحاد شوروی به شدت به او حمله کردند ولی دو سال بعد که او در سن ۷۰ سالگی براثر بیماری سرطان درگذشت هزاران نفر از مردم در مراسم تشییع جنازهی او شرکت کردند. جالب است بدانید که تا سال ۱۹۸۸ (سه سال قبل از فروپاشی نظام اتحاد شوروی) انتشار این رمان در روسیه ممنوع بود. وقتی که در دههی هشتاد میلادی، در زمان ریاستجمهوری میخاییل گورباچف از پاسترناک اعادهی حیثیت شد، این رمان برای نخستینبار در هفتهنامهی «اوگونک» شوروی به چاپ رسید. لیزا دختر پاسترناک در واکنش گفت: «انتظار این اقدام را داشتیم اما هنوز باورمان نمیشود.» اما این تنها ممنوعیت این کتاب نبود. در سال ۲۰۱۰ دولت پوتین رمان «دکتر ژیواگو» را از کتابهای درسی دانشآموزان حذف کرد.
آثاری که الهامبخش پاسترناک در نوشتن «دکتر ژیواگو» بودند
دو اثر بیشترین تأثیر را بر پاسترناک در نگارش «دکتر ژیواگو» داشت. یکی «هملت» نوشتهی شکسپیر بود که پاسترناک پیشتر آن را به روسی ترجمه کرده بود. در این کار پاسترناک با سیمای بدیع شاهزادهی دانمارک آشنا شد: مردی که زاده شده تا دوران خود را اصلاح کند، از آرمانی بزرگ الهام میگیرد و آماده است تا از جامعه کناره گیرد تا به خدمت همان مردمی درآید که از آنها دوری میکند. این تصویر در «دکتر ژیواگو» متحول شد و آمیزهای بیهمتا از هملت و مسیح در شخصیت قهرمان داستان تجلی یافت. ترجمهی «فاوست» گوته نیز پاسترناک را در نوشتن «دکتر ژیواگو» یاری کرد. پاسترناک گفته «فاوست به من کمک کرد تا شجاعتر و آزادتر باشم، و به دنبال راههای جدیدی بگردم.» ترجمهی «فاوست» تأثیری عمده بر تلاش او در جستوجوی سبکی صریح و روشن داشت. سبکی که او در نسخهی نهایی «دکتر ژیواگو» آن را به کمال رساند.
ترجمههای فارسی «دکتر ژیواگو»
رمان «دکتر ژیواگو» به زبانهای مختلف ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن در سراسر جهان فروش رفته است. در ایران، در اواخر دههی ۱۳۳۰، این کتاب در دو سال پیاپی و با دو ترجمهی متفاوت به دست خوانندگان ایرانی رسید. ابتدا در سال ۱۳۳۷، علی محیط آن را از انگلیسی به فارسی برگرداند و انتشارات دریا به چاپش رساند. سپس در سال ۱۳۳۸ علیاصغر خبرهزاده آن را از فرانسه ترجمه کرد که توسط انتشارات مؤسسهی اطلاعات چاپ شد. در یک سال اخیر هم دو ترجمهی فارسی جدید از این رمان انجام شد که در نشر فرهنگ نو و نشر ثالث به چاپ رسیده است.
اقتباسهای سینمایی از «دکتر ژیواگو»
مهمترین اقتباس سینمایی از «دکتر ژیواگو» در سال ۱۹۶۵ توسط دیوید لین انجام شد که چندین جایزهی اسکار را دریافت کرد. در اواخر سال ۱۳۴۵، دو سال پس از اولین اکران جهانی، «دکتر ژیواگو» در ایران هم به روی پردهی سینما رفت و نخستینبار در سینما دیاموند، با حضور امیرعباس هویدا به نمایش درآمد. با استقبال گرم اهالی پایتخت، اکران مجدد فیلم در خرداد ۱۳۴۶ اینبار در سینما ماژستیک آغاز شد.
یک جرعه از کتاب
خلاصه کتاب
رمان هم اثری حماسی است هم شرححالی خودنوشت. رمان دربارهی یوری ژیواگویِ پزشک ـ شاعر است و به هنرش، عشقهایش و ناکامیهایش در دهههای قبل و بعد از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه میپردازد.
ژیواگو را بعد از مرگ پدر و مادرش، یک خانوادهی پولدار روشنفکر مسکویی به فرزندخواندگی میپذیرد. او در این محیط روشنفکرانه و سطح بالا، قریحهی خود را برای سرودن شعر و شفای بیماران کشف میکند. ژیواگو دانشکدهی پزشکی را تمام میکند و با تونیا، دختر همان خانوادهای که نزد آنها بزرگ شده است، ازدواج میکند. ژیواگو طی جنگ جهانی اول، موقعیکه مشغول خدمت در یک بیمارستان صحرایی در روسیهی جنوبی است، با پرستاری به اسم لارا آنتیپووا آشنا و عاشقش میشود.
ژیواگو در ۱۹۱۷ نزد خانوادهاش بازمیگردد اما میبیند که شهر تغییرات زیادی کرده است. مسکو حالا تحت نظارت انقلابیون سرخ است و بهواسطهی آشفتگیهای انقلاب در رنج است و ساکنانش گرسنگی میکشند. دنیای کهنهی هنرها، اوقات فراغت و پاتوقهای روشنفکری تماماً محو و نابود شده است. شور و شوق اولیهای که ژیواگو به انقلابیون بالشویک داشت خیلی زود از بین میرود. او از ترس شیوع بیماری حصبه، به همراه خانوادهاش عازم واریکینو، ملک خانوادگیشان در منطقهی اورال، میشود. ژیواگو در نزدیکی واریکینو، در شهر یوریاتین، دوباره لارا را میبیند. شوهر لارا برای انجام مأموریتهای جنگی به همراه ارتش سرخ به دوردستها رفته است. آتش عشق ژیواگو به لارا دوباره شعله میکشد، اما او از اینکه دارد به همسرش خیانت میکند، در رنج و عذاب است.
ژیواگو سپس به چنگ گروهی از سربازان روستایی میافتد و از نزدیک شقاوتها و قساوتهای جنگ داخلی روسیه را که هم در اردوی ارتش سرخ رخ میدهد و هم در اردوی دشمنان آنها یعنی نیروی ضدبالشویک، مشاهده میکند. ژیواگو سرانجام از کارزار نبرد انقلابی میگریزد و به خانه برمیگردد اما میبیند که خانوادهاش با این تصور که او مرده است از کشور گریختهاند. او به معاشرت با لارا ادامه میدهد.
با نزدیک شدن جنگ به اورال، ژیواگو و لارا به خانهای روستایی در واریکینو پناه میبرند. برای لحظاتی کوتاه، جهان ساکت و آرام میشود، الههی خلاقیت هنری ژیواگو بازمیگردد و او شروع میکند به سرودن و نوشتن اشعارش. صدای زوزهی گرگها در بیرون، نشانهای است از فناپذیری محتوم رابطهی ژیواگو و لارا. با پایان جنگ داخلی و تحکیم قدرت بالشویکها دست سرنوشت باعث جدایی ژیواگو و لارا برای همیشه میشود. لارا عازم شرق دور روسیه میشود و ژیواگو هم به مسکو برمیگردد و سرانجام در ۱۹۲۹ میمیرد.
او مجموعهای از اشعارش را بهجا میگذارد که فصل پایانی رمان را تماماً به خود اختصاص داده و به مثابهی میراث هنری ژیواگو و اصولی است که وی در زندگی به آنها باور داشت.