دربارهی رمان «آنا کارنینا»
معرفی کتاب
این رمان را بعد از «جنگ و صلح» مهمترین اثر نویسندهاش، لئو تولستوی میدانند. اگرچه بعضیها هم معتقدند که «آنا کارنینا» از جنبههایی مهمترین اثر نویسندهاش است. تولستوی «آنا کارنینا» را در زمانی نوشت که داستاننویسی را کنار گذاشته و به نگارش کتاب در سایر حوزهها میپرداخت و از این نظر شاید «آنا کارنینا» در ارزیابی نهایی از کار تولستوی و سبک نویسندگیاش اهمیت داشته باشد.
دربارهی نوشتن «آنا کارنینا» چه میدانیم؟
نگارش «آنا کارنینا» چهار سال (بین سالهای ۱۸۷۳ تا ۱۸۷۷) به طول انجامید. داستان تراژیکی دربارهی زنی است که زندگی خاصی برمیگزیند و سرانجام با انداختن خود به زیر قطار در حال حرکت، زندگیاش را پایان میدهد. رمانی که ستایش رقیب تولستوی، فئودور داستایفسکی را به همراه داشت و آن را «یک اثر هنری بینقص» خواند و چند دههی بعد یکی از رمانهای محبوب ویلیام فاکنر نویسندهی امریکایی هم شد. هنری جیمز دیگر نویسندهی امریکایی هم گفته که «آنا کارنینا» به همراه «مادام بووآری» گوستاو فلوبر رمانهای بزرگ قرن نوزدهم اروپا هستند که پیرامون زنان نوشته شده است.
«آنا کارنینا» به چه شهرت دارد؟
یکی از مشهورترین آغازهای تاریخ ادبیات به این رمان اختصاص دارد و با این جمله: «خانوادههای خوشبخت همه مثل همند، اما خانوادههای شوربخت، هرکدام بدبختی خاص خود را دارند.» گفته شده، تولستوی این جمله را متأثر از جملهای از پوشکین روی کاغذ آورده. جملهای که سرآغاز رمانی شد تا نویسندهاش تلاش کند تا در شوربختیها و بحرانهای زندگی خانوادگی، معنای واقعی زندگی و عدالت اجتماعی را بجوید.
«آنا کارنینا» در چه شرایطی نوشته شد؟
«آنا کارنینا» در زمانی نوشته شد که تولستوی احساس میکرد نظریات پیرامون خانواده در روسیه به سمتوسویی منفی گرایش پیدا کرده. او به هیچوجه نظریات پوچگرایانه پیرامون ازدواج را نمیپذیرفت. در آن زمان، جنبشهای فکری در روسیه تحتتأثیر فلسفهی رمانتیک بودند و تولستوی قصد داشت با نوشتن رمانی مسیر خلاف جهت اکثر روشنفکران و نویسندگان روس بپیماید. در قرن نوزدهم نخبگان روسیه به پیروی از تمایلات رمانتیکهای آلمانی و فرانسوی تلاش داشتند تا نهادهای سنتی از جمله نهاد خانواده را تضعیف کنند. تولستوی در «آنا کارنینا» فرجام تراژیک چنین باورهایی را به نمایش میگذارد. آنا کارنینا و ورونسکی از آن جهت به سرنوشتی شوم دچار میشوند که نهادی همچون نهاد خانواده را نادیده میگیرند و آن را تخریب میکنند. حال آنکه مقابل آنها دو شخصیت به نامهای لوین و کیتی، نهایت آمال و آرزوهایشان را در تشکیل خانوادهای سعادتمند میبینند. افکار منتقدانهی تولستوی در «آنا کارنینا» به اوج خود میرسد و بعد از آن است که باعث میشود که او از عرصهی ادبیات دست بکشد و بهزعم خود دغدغههای مهمتری را جستوجو کند.
پسزمینهی «آنا کارنینا»
زمینهی «آنا کارنینا» همچون «جنگ و صلح»، وصف دنیای اشراف و تحلیل روانشناسانه از شخصیتهای مختلف انسانی است. اگر «جنگ و صلح» در زمینهی تاریخی گسترده روایت میشود، سیر رویدادها در «آنا کارنینا» در محیطی است متعلق به عصر تولستوی و از این نظر هرچه او در این رمان توصیف میکند، از مشاهدهی مستقیم او ناشی میشود.
شخصیتپردازی در «آنا کارنینا»
شیوهی شخصیتپردازی تولستوی و ملموس نشان دادن شخصیتها نزد خواننده در «آنا کارنینا» هم در اوج قرار دارد. ولادیمیر ناباکوف سالها بعد پیرامون شخصیتپردازی خاص تولستوی گفت: «چه جای تعجب که روسهای سالخورده در وقت چای عصرانه از شخصیتهای تولستوی طوری حرف میزنند انگار آدمهایی واقعاً زنده باشند. آدمهایی که میتوانند دوستانشان را به آنها تشبیه کنند. آدمهایی که چنان به روشنی به چشم آنها میآیند که انگار در آن مجلس با کیتی و آنا یا ناتاشا بودهاند یا با ابلوتسکی در رستوران محبوبش غذا خورده باشند مثل خود ما که به زودی با او غذا خواهیم خورد. خوانندگان، تولستوی را غول مینامند نه به این دلیل که نویسندگان دیگر کوتولهاند بلکه چون او همیشه دقیقاً به قد و قامت خود ما باقی میماند. دقیقاً به عوض آنکه مثل بقیهی نویسندگان از آن دورها بگذرد، با ما همگام میماند.» «آنا کارنینا» در آن دورهی روسیه، شخصیتی ناآشنا نبوده است بلکه اگر فقط زندگی برخی آدمهای سرشناس سرزمین روسیه در آن زمان را مورد بررسی قرار دهیم متوجه میشویم که خلقوخوی آنا کارنینا در زمان دیگری هم با همان شدت و حدت وجود داشته است. کافی است زندگی الکساندر هرتسن (یکی از متفکران مهاجر روس) در آن دوره را بررسی کنیم و ببینیم همسر او تا چه حد از خلق و خوی «آنا کارنینایی» برخوردار بوده است.
بسیاری از رمانهای آن دوره هم موقعیتهایی داستانی را خلق کردهاند که شباهتهایی اساسی با رمان «آنا کارنینا» داشتند. اقبال به رمانهای ژرژ ساند، رماننویس فرانسوی در روسیهی آن زمان و در کل در میان آدمهای روسی در سراسر جهان از همین مسئله ناشی میشود. تفاوت رمان «آنا کارنینا» با رمانهای مشابه خود در این است که فرجام و نهایتی را برای اعمال شخصیت اصلی خود متصور شده که از شیوهی نویسندگان همدورهی خود بسیار دور بوده است.
آنا کارنینا پس از آشنایی با ورونسکی زندگی گذشته خود را رها میکند و همراه او میشود. چنین تصمیمی از جانب این شخصیت به نظر تولستوی به هیچوجه با شیوهی زندگی عادی و منطقی همخوانی ندارد و به همین جهت است که آنا کارنینا از زمان انجام چنین اقدامی هرچه بیشتر دچار سرنوشت بد و تباه شده میشود. ورونسکی هم حال و روزی بهتر از آنا نمییابد. او هم در صحنههای پایانی رمان با حالی نزار راهی جنگ میشود. اگر آنا کارنینا با خودکشی به فرجام شوم خود خاتمه داده، ورونسکی هم با حضور در جنگی که به احتمال زیاد به سلامت از آن باز نخواهد گشت، سرنوشت تراژیک خود را تکمیل میکند. در مقابل، زوج دیگر به نهایت خوشبختی و سعادت میرسند لوین و کیتی که در پایان جلد اول رمان با هم ازدواج میکنند تنها و تنها یک هدف و آرزو را در سر میپرورانند این هدف و آرزو تقویت هرچه بیشتر بنیانهای زندگی خانوادگیشان است. بدیهی است که این هدف در نظر تولستوی از ارزش و اعتباری بسیار والا برخوردار است به نحوی که در صفحات پایانی رمان حس خوشبختی این زن و شوهر بهعنوان خاطرهای از این اثر از ذهنمان محو نخواهد شد.
ماجرای رمان
«آنا کارنینا» رمانی پیچیده در چهار بخش، با بیشتر از دوازده شخصیت اصلی، در بیش از ۸۰۰ صفحه و در دو جلد است. محتوای داستان به خیانت، ایمان، خانواده، ازدواج، جامعهی اشرافی روسیه، آرزو و زندگی روستایی و شهری میپردازد. طرح اصلی داستان حول یک رابطه خارج از ازدواج بین آنا و افسر خوشقیافهی سوارهنظام، کنت الکسی کیریلوویچ ورونسکی گسترش مییابد که در محافل اجتماعی سن پترزبورگ رسوایی به بار میآورد و دو جوان عاشق به اجبار در جستوجوی خوشبختی به ایتالیا میگریزند. پس از بازگشت آنها به روسیه، زندگی آنها از هم دورتر میشود.
تولستوی در زمان نوشتن «آنا کارنینا» در چه حالی بود؟
طی سالهای نگارش این رمان، جدالی روحانی در ضمیر تولستوی در کشاکش بود و این بحران در نهایت به تغییر مسلک او انجامید. سالها طول کشید تا تولستوی دربارهی اعتقادات و نظریات خود تصمیم نهایی را گرفت. شیفتگی تولستوی به مذهب طی سالهای ۱۸۸۰ روی داد و مقارن با تحول عمیقی است که در نظریات و مفاهیم ادبی و هنری او صورت گرفت. به یکباره شکار و تفریحات مورد علاقهاش را رها کرد، دشمن هر نوع خشونتی گردید، گیاهخوار شد و به لباس روستاییان درآمد و پا به پای آنها به کار پرداخت. گرچه همسر و فرزندانش با اینگونه کارهای او مخالف بودند ولی با صبر و تحمل، بسیاری از آنها را پذیرفتند. تولستوی با اینکه از زندگی در شهر گریزان بود به اصرار زنش پذیرفت زمستانها را به مسکو بروند. در پایتخت او از اختلاف زندگی ثروتمندان و فقرا به شدت آزرده شد و سرانجام به ستوه آمد و در هشتادودو سالگی بیخبر از خانه گریخت و با قطار راهی جنوب شد تا باقی عمر را در کنج انزوا سپری کند اما در حین سفر ذاتالریه گرفت و ده روز بعد در بیستم نوامبر ۱۹۱۰ درگذشت.
اگر به ادبیات کلاسیک علاقهمندید، کتاب قمارباز را هم بخوانید.