دربارهی رمان «بادام»
معرفی کتاب
مدتی است ادبیات معاصر شرق آسیا خوانندگان پروپاقرصی در ایران یافته است. شاید بهترین نمونهاش رمان «بادام» نوشتهی وون پیونگ سون باشد. رمانی غمانگیز و متفاوت که پژواک صدای متفاوتی است از آنچه تا کنون از سرزمینهای شرق شنیدهایم. رمانیکه به مسائلی همچون هویت، پذیرش خویشتن و از دست دادن میپردازد. رمانی که قهرمانش، گرچه خصائل قهرمانان متداول را ندارد و با اینکه ناتوان است اما حساسیت خواننده را بهخود جلب میکند. رمانی که با تبلیغ گروه موسیقی معروف BTS در میان کتابخوانان دست به دست میشود. روزنامهی «والاستریت جورنال»، این رمان را داستانی تکاندهنده توصیف کرد که سزاوار توجه مخاطبان گسترده در سراسر جهان است و منتقدی آن را داستانی جسورانه خوانده و یک منتقد دیگر هم مهارت نویسندهی «بادام» را توصیف شخصیتهایی دانسته که شرور نیستند اما با دیگران متفاوند. بعضی از منتقدان هم یونجی، شخصیت اصلی رمان را با هولدن کارفیلد «ناطوردشت» مقایسه کردند و حالوهوای رمان را با آثار کافکا شبیه دانستهاند.
«بادام» دربارهی چیست؟
رمان «بادام» دربارهی نوجوانی به نام یونجی است که از بدو تولد مبتلا به بیماری آلکسی تایمیا بوده. آلکسی تایمیا یا نارسایی هیجانی بیماری است که فرد مبتلا به آن در شناسایی و توصیف هیجانها و احساسات فردی مشکل دارد. در تشخیص و درک احساسات دیگران ناتوان است و در نهایت همدلی با دیگران ندارد و اگر بخواهیم با ارجاع به رمان او را توصیف کنیم بهتر است بگوییم بادامهایش کار نمیکنند. بادام چیست؟ پرسش این پاسخ در رمان است: «مامان فکر میکرد اگر زیاد بادام بخورم،بادامهای درون سرم بزرگتر میشوند.این یکی از معدود امیدهایی بود که به آن چنگ میزد. درون سر آدمی دو تا بادام هست که بین پشت گوشها و عقب جمجمه محکم چسبیدهاند.اسم آنها "آمیگدال" است که از واژهای لاتینی به معنی "بادام" مشتق شده،برای اینکه شکل و اندازهاش درست مثل بادام بود. وقتی محرکی خارج از بدن شما اتفاق میافتد،این بادامها سیگنالهایی را به مغز میفرستند. بسته به نوع تحریک عصبی، شما احساس ترس، خشم، نشاط یا اندوه میکنید.به دلایلی بادامهای من درست کار نمیکنند. وقتی محرکی خارجی رخ میدهد، سیگنالهای آنها روشن نمیشوند. برای همین نمیفهمم چرا مردم میخندند یا گریه میکنند. شادی، اندوه، عشق و ترس، همگی برای من مفاهیم مبهمی به حساب میآیند. واژههای "عاطفه" و "همدلی" حروف بیمعنیِ روی کاغذ هستند.» یونجی پسربچهای است که همه او را «خاص» میدانند، پسربچهای است که بیاحساس است تا آنجا که حتا وقتی مادربزرگش را از دست میدهد واکنشی بروز نمیدهد. «بادام» قصۀ این پسربچه است.
درونمایههای رمان «بادام»
شاید مهمترین مضمون رمان «بادام» مسئلهی خانواده و توصیف روابط خانوادگی باشد. رابطهی یونجی با مادرش محور اصلی در روایت رمان «بادام» است و شرحی از مراقبت و حمایت یک مادر است از فرزندش. انعطافپذیری روح انسان و قدرت عشق و پیروزی آن بر ناملایمات یکی دیگر از خطوط اصلی رمان «بادام» بشمار میرود. یونجی که در مقابل درد دیگران بیاحساس است، در طول رمان تغییر میکند و به درک و اهمیت همدلی پی میبرد. همانطور که خودش میگوید: « مردم چشمانشان را به روی فجایعی که در جاهای دیگر اتفاق میافتد میبندند چون میگویند کاری از دستشان برنمیآید اما برای اتفاقی که در نزدیکیشان میافتد هم هیچ اقدامی نمیکنند. چون خیلی میترسند. اکثریت مردم میتوانند احساس کنند اما عمل نمیکنند. آنها میگویند همدلی میکنند اما به آسانی هم به فراموشی میسپارند. اینطور که من میفهمم این واقعی نیست. من نمیخواهم اینطور زندگی کنم.» اگر روح و درون یونجی بهعلت بیماری در رنج است، چالشهای اجتماعی نیز او را به مبارزه دعوت میکنند. دیگر درونمایهی مهم رمان اهمیت خودشناسی است. یونجی در طول رمان خود را بیشتر میشناسد. از محدودیتهای خود آگاه میشود همانطور که به قابلیتهای خود ایمان میآورد و در مجموع با «خود» آشتی میکند.
ساختار روایی رمان «بادام»
رمان اولشخص است و از زبان یونجی داستان را میخوانیم. همین باعث جذابیت هر چه بیشتر رمان میشود. خواندن داستان از زبان کسی که نسبت به وقایع و آدمهای اطرافش بیاحساس است. ساختار روایی رمان «بادام» غیرخطی است. با بهره بردن از این تکنیک روایی، دست نویسنده برای رفتن به زمانهای مختلف ــ گذشته و حال ــ باز است. خواننده هم با قرار دادن بخشهای مختلف زندگی یونجی در گذشته و اکنون میتواند به درک عمیقتری از شخصیت او برسد. این تکنیک روایی، روایت را هم پیچیدهتر و جذابتر میکند. اتمسفر روایی «بادام» هم درونی و غنایی است. نثری که نویسندگان بیشتر برای بیان خاطره و مرور گذشته از آن بهره میبرند و نویسندهی «بادام» هم برای بیان دقیقتر احساسات و تجربیات یونجی از آن استفاده میکند.
ویژگیهای رمان «بادام»
مهمترین ویژگی رمان «بادام» نمادگرایی است. این ویژگی از همان اسم کتاب نمایان است. بادام همان درختی است که مادر یونجی در حیاط خانهی خود میکارد و به نمادی تکرارشونده در رمان بدل میشود. از سویی نشانهای است از انعطافپذیری، رشد و پیوند پایدار بین مادر و پسر است و از سوی دیگر نشانهای است از فقدان «آمیگدال» در مغز یونجی؛ هستهای که به آن بادامک مغز هم میگویند.
دیگر ویژگی مهم رمان در شخصیتپردازی است؛ تقابل و تضاد دو شخصیت. یونجی شخصیتی است که احساسی ندارد، در مقابل گن، شخصیتی که از کودکی والدینش را گم کرد و در نوانخانه زندگی میکند و قلدر بار آمده و مدام احساساتش را سرکوب میکند. تقابل این دو شخصیت با هم یکی از هستههای اصلی رمان «بادام» است.
دیگر ویژگی مهم رمان جنبهها یا تفاسیر اجتماعی است که میتواند از آن بهره برد. مهمترینشان رابطهی جامعه با افراد معلول است. فشاری که گاه از سوی افراد جامعه با انگ زدن به افراد معلول همراه میشود و فرد مبتلا به یک بیماری طرد میشود. همانطورکه یونجی بهدلیل نداشتن احساسات توسط دوستانش مسخره میشود و به او برچسب «ربات» و «هیولا» میزنند. در لایههای زیرین «بادام» میتوان چنین جنبهها را یافت و به آن اندیشید. اینکه چطور جامعه حس همدلی و تفاهم را از یاد میبرند و اینکه چطور افراد معلول و بیمار منزوی میشوند.
یک جرعه از کتاب
خلاصه کتاب
به دنبال این موضوع مادرش او را نزد چندین دکتر میبرد، اما در ابتدا هیچکدام نمیتوانند اختلال او را تشخیص بدهند تا اینکه بیماری او را آلکسی تیمیا تشخیص میدهند. بعد از شناسایی بیماریِ یونجی پیشنهادات عجیب و وسوسهانگیزی به مادر او میشود. مثلاً پژوهشگران دانشگاه علوم پزشکی پیشنهاد میدهند بر روی روند رشد یونجی، پژوهشی طولانیمدت انجام دهند و نتایج بهدستآمده را در نشریههای پزشکی به چاپ برسانند. آنها در ازای این درخواست مبالغ هنگفتی به آنها پیشنهاد میدهند اما مادر یونجی نمیپذیرد و در عوض، سعی میکند به پسرش کمک کند. مثلاً برای او یادداشتهایی مینویسد که در هر موقعیت باید چه واکنشی داشته باشد و چه بگوید. با گذشت زمان یونجی بیشتر و بیشتر متوجه خلاء درونی خود میشود. با تلاش مادرش یونجی به پیشرفتهایی دست مییابد و یاد میگیرد که با دیگران ارتباط برقرار کند و به او امکان میدهد در مدرسه حاضر شود، اگرچه در میان همکلاسیهایش «عجیب» و «بی احساس» شناخته میشود. زمانیکه یونجی وارد دبیرستان میشود، روزهای تنهاییاش تغییر میکند و با یک نوجوان خشن و آشفته به نام ایسو یون، معروف به گون، مواجه میشود که خشمگین است و به او حمله میکند و در مدرسه به شکلی وحشیانه او را آزار میدهد. گون در کودکی از خانوادهاش جدا شده و مجبور شده در یتیمخانهها زندگی کند و حالا پس از سیزده سال میفهمد که خانوادهی قانونیاش هرگز او را به سرنوشت خود رها نکردهاند. از زمان ناپدید شدن او، والدینش بیوقفه برای بازگرداندن او تلاش کردهاند. این دو یعنی یونجی و گون، با هم دوستی عجیب و غریبی پیدا میکنند و هر یک در نهایت موفق میشوند زندگی عادی خود را با تمام مشکلاتی که دارند از سر بگیرند.