«بیمار خاموش»
معرفی کتاب
کتاب بیمار خاموش اثر الکس مایکلیدیس رمانی هیجانانگیز و پرتعلیق با پایانی شوکهکننده است که در سال ۲۰۱۹ منتشر گردید. این اثر جذاب با درآمیختن اساطیر یونانی و مفاهیم رواندرمانی توانست به لیست پرفروشهای نیویورک تایمز و همچنین پرفروشهای آمازون راه پیدا کند. نویسنده هوشمندانه مخاطب را با طرح معمایی نفسگیر و پر رمز و راز تا انتهای داستان به دنبال خود میکشاند و در لحظۀ آخر زیرکانه او را غافلگیر میکند.
ماجرای کتاب «بیمار خاموش» چیست؟
«بیمار خاموش» داستان زنی هنرمند و عاشق است که همسر خود را با شلیک چند گلوله به قتل میرساند.
پس از آن او در سکوتی طولانی فرو میرود. سکوتی که اوج شگفتی و کنجکاوی دیگران را برمیانگیزد. او در یک آسایشگاه روانی بستری میشود و یک روان درمانگر بخصوص سرانجام موفق میشود تا پرده از راز او بردارد.
عواملی که داستان «بیمار خاموش» را خواندنی میکند
• ایجاد حس همدلی میان شخصیت اول که هیچ حرفی نمیزند و به طرز بیرحمانهای همسر خود را کشته است. رمزگشایی از چنین معمایی برای مخاطب کار سادهای نیست. نویسنده ماهرانه کشش زیادی را در طرح این معما گنجانده که ذهن مخاطب را به کل درگیر خود میکند.
• خط داستانی اگر چه با دو راوی پیش میرود اما عمق معنایی یکپارچهای را شکل میدهد که هر کدام بیشتر و بیشتر شما را مشتاق خواندن دیگری میکند.
• یکی دیگر از جاذبههای پرکشش داستان، مفهوم عشق است که در این رمان به شکلی تکاندهنده نابود شده و جای خود را به نفرت در لحظه داده است. و همین معمای اصلی داستان را شکل میدهد.
• پایان شوکه کننده
مضامین اصلی کتاب
عشق، مرگ، مسائل روان شناختی، اثرات تروما در کودکی، پیچیدگیهای روابط بیمار و درمانگر، فریب و خیانت و حتی خشونت علیه زنان در پیرنگ داستان از جمله مضامینی است که بطن داستان به آنها پرداخته شده است.
چه ترجمههایی از این کتاب در فارسی در دسترس است؟
ترجمۀ مریم حسین نژاد، انتشارات سنگ
ترجمۀ ساناز جهان بیگلری، انتشارات البرز
ترجمۀ زهرا شکوهی فر، انتشارات نقش و نگار
ترجمۀ منیژه شیخ جوادی، انتشارات پیکان
ترجمۀ سامان شهرکی، انتشارات خزه
ترجمۀ مهرآیین اخوت، انتشارات هیرمند
ترجمۀ بهناز همتی، انتشارات السانا
ترجمۀ فائقه شاه حسینی، انتشارات خاموش
طرفداران «بیمار خاموش» دیگر سراغ چه کتابهایی بروند؟
کتاب بازیهای میراث، اثر جنیفر لین بارنز
کتاب دختری در قطار، اثر پائولا هاوکینز
کتاب زنی در کابین 10، اثر روث ور
یک جرعه از کتاب
ابتدا فکر میکردم که دیوانهام. برایم آسانتر بود که فکر کنم دیوانهام، تا باور کنم که حقیقت این است. اما من دیوانه نیستم. نیستم.
نخستین بار که او را در اتاق درمان دیدم، مطمئن نبودم. چیز آشنایی در او دیدم، اما متفاوت… چشمانش را شناختم. نه از روی رنگش، از روی شکلش. از روی بوی سیگار و ژل پس از اصلاحش، طرز حرف زدنش، ریتم صحبت کردنش. اما نه از روی لحن صدایش که کمی فرق داشت. به همین دلیل مطمئن نبودم. اما دفعهٔ بعد که همدیگر را دیدیم، فهمیدم خودش است. کلماتی را گفت که دقیقاً در خانه گفته بود. آن کلمات مدام در خاطراتم زبانه میکشید:
«میخواهم به تو کمک کنم… میخواهم کمکت کنم تا همه چیز را عیان ببینی.»
همینکه این را شنیدم، چیزی در سرم جرقه زد و پازل ذهنیام کامل شد. خودش بود.
چیزی در من زنده شد. نوعی غریزهی حیوانی وحشی. میخواستم او را بکشم. بکشم یا کشته شوم.
خلاصه کتاب
در میان جمعیت کنجکاوی که برای دیدن نقاشی به گالری میروند، تئو فابر، یک روانشناس حرفهای و راوی اصلی داستان، حضور دارد. او هم از نظر حرفهای و هم از نظر شخصی به ماجرای آلیشیا علاقهمند است. علاقۀ تئو به رواندرمانی، ریشه در مبارزات شخصی خود برای سلامت روانش دارد.
با پیشرفت داستان، تئو اطلاعات بیشتری در مورد زندگی شخصی خود میدهد؛ از جمله رابطه با همسرش، کتی، یک بازیگر آمریکایی، که شخصیتی پرشور دارد. او اولین کسی است که طعم واقعی شادی را به تئو میچشاند. با این حال، تئو پس از یافتن پیامهای مشکوک در لپ تاپ او، شروع به تعقیب کتی میکند تا او را در یک رابطۀ عاشقانه غافلگیر کند.
در دادگاه، آلیشیا ، بیگناه شناخته میشود. سالها بعد، با وجود تلاشهای مداوم کارکنان مرکز روانپزشکی گروو، (جایی که آلیشیا از زمان محاکمه در آنجا بستری شده)، این سکوت عمیق شکسته نمیشود. اما تئو همچنان مجذوب آلیشیا است و برای کشف علت سکوت او، درخواست کار در گروو را میدهد.
تئو با امید به برقراری ارتباط با آلیشیا، احساس میکند که باید زندگی او را بهتر درک کند تا منبع آسیب او را کشف کند. او درخواست مصاحبه با کسانی که آلیشیا را قبل از قتل میشناختند، میکند. از جمله ژان-فلیکس، که گالری او آثار هنری آلیشیا را به نمایش میگذاشت. تئو همچنین با برادر شوهر آلیشیا، مکس برنسون، ملاقات میکند که ادعا میکند آلیشیا به اصرار گابریل، بهطور غیررسمی با یک درمانگر دیدار میکرده است.
در طول یک بازدید از خانۀ پدری آلیشیا، تئو اطلاعات زیادی در مورد کودکی ناراحتکنندۀ آلیشیا کسب میکند. چیزهایی دربارۀ پسر عمویش، پل، و عمۀ بد ذات او.
در یادداشتهای روزانۀ آلیشیا، که قبل از قتل گابریل نوشته شده است، او در مورد مرگ مادرش در یک تصادف رانندگی نوشته که احساس میکند در واقع یک عمل عمدی و خودکشی بوده است. او همچنین دربارۀ احساسات و عشق پرشور خود به همسرش و نفرت از مکس نوشته که چندین بار سعی کرده به او نزدیک شود.
در زمان حال، مکس در مورد رفتار تئو شکایتی به گروو میکند و دیومدس، رئیس بخش روانپزشکی موافق است که تئو مرزهای حرفهای را زیر پا گذاشته است. با وجود دستور برای توقف تماس با دوستان و خانوادۀ آلیشیا، تئو دوباره با ژان-فلیکس ملاقات میکند. او به تئو توصیه میکند داستان «آلکستیس» اثر یوریپیدس را بخواند. در این نمایش، زنی حاضر میشود به جای همسرش بمیرد تا او زنده بماند و جاودانه شود.
در یکی از جلسات مشاورۀ آلیشیا بدون هشدار به تئو حمله کند. این پاسخ، تئو را امیدوار میکند زیرا نشان میدهد که او دارد به نوعی احساسات خود را ابراز میکند.
او به طور وحشیانه به بیمار دیگری نیز حمله میکند. قبل از اینکه پرسنل بیمارستان او را آرام کنند، او با دادن دفترچۀ خاطراتش به تئو، او را غافلگیر میکند. او در دفترچه میخواند که آلیشیا در روزهای قبل از قتل گابریل، مورد تعقیب کسی قرار گرفته بود.
از طرفی دیگر زندگی شخصی تئو با تعقیب کتی و آشکار شدن اینکه او با مرد دیگری رابطه دارد، از هم میپاشد. تئو با جاسوسی آن مرد، متوجه میشود که او متأهل است و همسرش نیز از این رابطه خبر ندارد.
آلیشیا سرانجام شروع به صحبت میکند و شب قتل را بازگو میکند. او ادعا میکند که مردی که تعقیبش میکرده، او را با طنابی به صندلی بسته و گابریل را به قتل رسانده است. با این حال، تئو معتقد است که او دروغ میگوید.
صبح روز بعد، کارکنان گروو، آلیشیا را در حالی پیدا میکنند که بر اثر مصرف بیش از حد دارو به کما رفته. تئو، کریستین (همکارش) را به تلاش برای قتل آلیشیا از طریق تزریق دارو متهم میکند و پلیس فراخوانده میشود.
تئو به خانۀ شریک عشقی کتی بازمیگردد. او وارد خانه میشود تا با همسر مرد روبرو شود که مشخص میشود همسر مردی که با کتی رابطه دارد آلیشیا برنسون است. تئو، به عنوان یک راوی غیرقابل اعتماد، خط زمانی داستان را دستکاری کرده است تا تعقیب آلیشیا و دخالت خود در مرگ گابریل را پنهان کند.
آلیشیا در آخرین دستنویس روزانۀ خود، که از تئو پنهان شده، آنچه را که واقعاً در آن شب سرنوشتساز اتفاق افتاده است، توضیح میدهد. تئو، با پوشاندن صورت خود برای پنهان کردن هویتش، هم آلیشیا و هم گابریل را با طناب میبندد. تئو با قصد افشای خیانت گابریل، به گابریل حق انتخابی میدهد: زندگی او یا آلیشیا؟ گابریل انتخاب میکند تا خود را نجات دهد و تئو بدون کشتن کسی آنجا را ترک میکند.
تمایل گابریل برای قربانی کردن آلیشیا، او را تحریک میکند. چندین بار به گابریل شلیک میکند و او را میکشد.
سالها بعد، وقتی تئو شروع به کار در گروو میکند، آلیشیا او را به عنوان کسی که تعقیبش میکرده میشناسد. او تصمیم میگیرد تا زمانی که مطمئن شود تظاهر کند که او را نشناخته است. سرانجام وقتی او موافقت میکند با تئو صحبت کند، در مورد وقایع قتل گابریل دروغ میگوید تا به او نشان دهد که از دخالت او خبر دارد.
تئو و نه کریستین، با تزریقی آلیشیا را بیهوش میکند تا او را ساکت کند.
بعدها، تئو و کتی لندن را ترک کردهاند و در زندگی مشترک خود شکستخورده هستند. به ندرت با هم صحبت میکنند و آلیشیا همچنان در کماست و احتمال کمی وجود دارد که بهبود یابد.
افسر مسئول پروندۀ آلیشیا، در ملاقاتی با تئو در خانهاش فاش میکند که آخرین نوشتۀ روزانۀ آلیشیا را پیدا کرده است که جرایم تئو را آشکار میکند.