مرگ فروشنده
معرفی کتاب
کتاب «مرگ فروشنده»، یکی از پرآوازهترین نمایشنامهها در ادبیات آمریکاست که توسط آرتور میلر خلق شد و مورد توجه بسیاری قرار گرفت. این نمایشنامه، نقدی کوبنده بر رویای آمریکایی و جامعۀ رقابتی و مادیگرای آمریکا در اواخر دهۀ 1940 دارد. این اثر قدرتمند در سال 1949 در شهر نیویورک به نمایش درآمد و برندۀ جایزۀ تونی، جایزۀ پولیتزر و جایزۀ حلقۀ منتقدان درام نیویورک شد.
شخصیتهای داستان
ویلی لومان: یک فروشندۀ دورهگرد غیرقابل اعتماد و فریبخورده. ویلی از صمیم قلب به رویای آمریکایی موفقیت و ثروت آسان اعتقاد دارد، اما هرگز به آن نمیرسد.
بیف لومان: پسر بزرگ ویلی که سی و چهار سال سن دارد. بیف در دبیرستان زندگی جذابی را به عنوان یک ستارۀ فوتبال با فرصتهای بورس تحصیلی، دوستان مرد خوب و حضور زنانی که تحسینش میکردند، سپری کرد. با این حال، او در ریاضیات مردود شد و قبولی کافی در دروس برای فارغ التحصیلی نداشت. از آن زمان به بعد، از هر شغلی که داشته اخراج شده است. بیف نمایانگر جنبۀ آسیبپذیر، شاعرانه و تراژیک ویلی است. او نمیتواند غرایز خود را نادیده بگیرد که به او میگوید رویاهای فلجکنندۀ ویلی را رها کند و به غرب برود تا نان بازویش را بخورد. او در نهایت نمیتواند زندگی خود را با انتظارات ویلی هماهنگ کند.
هپی لومان: پسر کوچکتر و سی و دو سالۀ ویلی. هپی تمام عمرش را در سایۀ بیف زندگی کرده است. اما با رشد میل جنسی بیامان و جاهطلبی حرفهایاش گذشته را جبران میکند. هپی بیانگر احساس ویلی از خود بزرگ بینی، جاهطلبی و اطاعت کورکورانه از انتظارات اجتماعی است. اگرچه او به عنوان دستیار دستیار مسئول خرید در یک فروشگاه بزرگ کار میکند، اما نقش خود را بسیار مهم نشان میدهد.
لیندا لومان: همسر وفادار و دوست داشتنی ویلی. لیندا از رویاهای بزرگ و توهمات ویلی رنج میبرد. او بسیار واقع بینانهتر و قویتر از شوهرش به نظر میرسد. او خانواده را در تمام مشکلات، زیر بال و پرش گرفته و قدرت عاطفی و پشتکار او تا زمان سقوط ویلی از وی حمایت میکند.
چارلی و برنارد: همسایۀ ویلی. چارلی صاحب یک تجارت موفق است و پسرش، برنارد، یک وکیل ثروتمند با وجهۀ اجتماعی است. ویلی به موفقیت چارلی حسادت میکند. چارلی به ویلی پول میدهد تا صورت حسابهایش را بپردازد و ویلی در حالی که اشکهایش را فرو میخورد فاش میکند که چارلی تنها دوست اوست. اگرچه ویلی عادت داشت برنارد را به خاطر درس خواندن سخت مسخره میکرد، اما برنارد همیشه پسران ویلی را بسیار دوست داشت و بیف را به عنوان یک قهرمان میدانست. پذیرش موفقیت برنارد برای ویلی دشوار است، زیرا زندگی پسرانش با او قابل مقایسه نیست.
بن: برادر بزرگتر و ثروتمند ویلی. بن اخیراً مرده است و فقط در رویاهای ویلی ظاهر میشود. ویلی بن را نماد موفقیتی میداند که به شدت برای خود و پسرانش آرزو دارد.
زن: معشوقۀ ویلی در زمانی که هپی و بیف دبیرستانی بودند. توجه و تحسین زن، نفس شکنندۀ ویلی را تقویت میکند.
هوارد واگنر: رئیس ویلی هوارد شرکت را از پدرش به ارث برد که ویلی او را "یک مرد چیره دست" و "یک شاهزاده" میدانست. اگرچه هاوارد بسیار جوانتر از ویلی است، اما هاوارد با اغماض با ویلی رفتار میکند و در نهایت او را اخراج میکند.
مضامین «مرگ فروشنده»
موضوعاتی که این اثر در خود دارد شامل موارد زیر است:
• رویای امریکایی
• خیانت
• جاهطلبی
• روابط والدین و فرزند
• هویت
• سرخوردگی و حسرت
• روابط خانوادگی
• رویاها و انتظارات غیرواقعی
• فروپاشی فرد
از نویسندۀ «مرگ فروشنده» دیگر چه کتابهایی منتشر شده است؟
• همۀ پسران من
• آوای رستاخیز
• ساعت آمریکایی
• پس از سقوط
• سقف کلیسای جامع
• چشماندازی از پل
• نوعی داستان عاشقانه
طرفداران «مرگ فروشنده» دیگر سراغ چه کتابهایی بروند؟
در انتظار گودو، اثر ساموئل بکت
آدمها، اثر استفان کارام
سریر خون، اثر آکیرا کوروسلوا
یک جرعه از کتاب
چارلی: خوابم نمیبرد. قلبم داشت آتش میگرفت.
ویلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی! باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
چارلی: اون ویتامینها چه فایدهای داره؟
ویلی: اونا استخوناتو درست میکنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم که استخون نیست…
خلاصه کتاب
ویلی تنها در آشپزخانه، بازگشت قبلی از یک سفر تجاری را به یاد میآورد، زمانی که بیف و هپی پسران جوانی بودند و به او به چشم یک قهرمان نگاه میکردند. او خود و پسرانش را با همسایه کناری خود چارلی، یک تاجر موفق، و پسر چارلی برنارد، یک دانشآموز سختکوش، مقایسه میکند. به نظر او، چارلی و برنارد فاقد کاریزمای طبیعی هستند که مردان لومن از آن برخوردارند، چیزی که ویلی معتقد است تعیینکنندۀ واقعی، موفقیت است.
اما در مقابل همسرش لیندا، ویلی اعتراف میکند که کمیسیون او از سفر آنقدر کم بوده است که آنها به سختی میتوانند تمام قبضهای خود را بپردازند.
چارلی از ویلی دیدن میکند تا ببیند حال او خوب است یا نه. در حین کارت بازی، ویلی شروع به صحبت با شخصیت تازه درگذشتۀ برادرش بن میکند که در سن هفده سالگی خانه را ترک کرد و ثروت زیادی در آفریقا و آلاسکا به دست آورد. چارلی به ویلی پیشنهاد شغلی میدهد اما ویلی به دلیل غرور این پیشنهاد را رد میکند، در حالی که هر هفته برای پرداخت هزینههای خانه از چارلی قرض میگیرد. ویلی غرق پشیمانی، خود را با بن و پدر ماجراجو و مرموز خود مقایسه میکند که آنها را در جوانی رها کرد. او در حیاط پشتی سرگردان پرسه میزند و ستارهها را تماشا میکند.
لیندا با پسرانش دربارۀ وضعیت روانی رو به زوال ویلی صحبت میکند. او فاش میکند که ویلی سعی کرده خودکشی کند، هم در یک تصادف رانندگی و هم با استنشاق گاز از طریق بخاری. بیف، با خشم، موافقت میکند که در خانه بماند و سعی کند از کارفرمای قبلی خود، بیل الیور، برای شروع یک تجارت مربوط به لوازم ورزشی با هپی، وام بگیرد که پدرشان را خوشحال کند. ویلی از این ایده هیجانزده است و به بیف توصیههای متناقض و نامفهوم در مورد نحوۀ درخواست وام میدهد.
صبح روز بعد، به اصرار لیندا، ویلی به سراغ رئیس خود هاوارد واگنر میرود و درخواست شغلی در دفتر نیویورک، در نزدیکی خانه میکند. اگرچه ویلی مدت طولانیتری نسبت به هاوارد در این شرکت بوده است، هاوارد درخواست ویلی را رد میکند. ویلی همچنان با سماجت هر چه بیشتر به هاوارد التماس میکند تا اینکه هاوارد ویلی را از کار تعلیق میکند. ویلی، تحقیر شده، برای قرض گرفتن پول از چارلی به دفتر او میرود. در آنجا با برنارد، که اکنون یک وکیل موفق است، روبرو میشود، در حالی که بزرگترین چیزی که پسر ویلی بیف تا به حال به دست آورده است، بازی فوتبال دبیرستان بوده است.
بیف و هپی ترتیب دادهاند که برای شام در فرانک چاپ هاوس با ویلی ملاقات کنند. قبل از رسیدن ویلی، بیف به هپی اعتراف میکند که الیور وقتی سعی کرد از او وام بخواهد، به او پشت کرده است و او در عوض، خودکار الیور را دزدیده است. هپی به او توصیه میکند که به ویلی دروغ بگوید تا امید در او زنده بماند. ویلی پشت میز مینشیند و بلافاصله اعتراف میکند که اخراج شده است، بنابراین بیف بهتر است خبر خوبی برای او بیاورد. بیف و ویلی بحث میکنند، زیرا خاطرات ناراحتکنندۀ گذشته، ویلی را غرق در خود میکند. ویلی لنگان لنگان به سمت توالت میرود و پایان دوران دبیرستان بیف را به یاد میآورد، زمانی که بیف یک دوره ریاضی را مردود شد و به بوستون رفت تا به پدرش بگوید. او ویلی را در یک اتاق هتل با یک زن یافت و در مورد قهرمان سابق خود آنقدر سرخورده شد که رویاهای خود را برای دانشگاه و پیروی از راه ویلی رها کرد. در حالی که ویلی در این خیالپردازی غرق است، بیف و هپی رستوران را ترک میکنند.
وقتی بیف و هپی به خانه باز میگردند، لیندا از آنها به خاطر ترک پدرشان عصبانی است. بیف از رفتار خود شرمنده است و ویلی را در حیاط پشتی پیدا میکند. او در نیمه شب با شبح برادرش بن در مورد یک برنامه برای ترک خانواده خود با 20000 دلار پول بیمه عمر صحبت میکند. بیف اعلام میکند که در نهایت به خود وفادار خواهد بود، ولی نه او و نه ویلی هرگز مردان بزرگی نخواهند شد و ویلی باید این را بپذیرد و نسخۀ تحریف شدۀ خود از رویای آمریکایی را رها کند. بیف در پایان این بحث به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و به گریه میافتد. همین موضوع عزم ویلی را برای کشتن خود از سر عشق به پسر و خانوادهاش جزم میکند. در ادامه او دست به خودکشی میزند و این بار موفق میشود.
تنها خانوادهاش، چارلی و برنارد در مراسم خاکسپاری ویلی شرکت میکنند. بیف اصرار دارد که ویلی برای هیچ و پوچ مرده است، در حالی که چارلی ویلی را با احترام به عنوان فروشندهای یاد میکند که به دلیل ضرورت، چیزی برای معامله نداشت جز رویاهایش. لیندا از ویلی خداحافظی میکند و به او میگوید که هزینۀ خانه پرداخت شده است و آنها سرانجام از تعهدات خود آزاد هستند اما اکنون هیچ کس در آن خانه زندگی نخواهد کرد.